در جهاني زندگي ميكنيم كه هرروز و هردم، با ابداعهايي نو و كشف نادانستههايي دگرگونميشود. با دگرگوني جهان، انديشههايي نو و برداشتهايي تازه از مفهوم هستي و زندگي، بويژه در غرب بهوجودميآيد؛ كه اغلب اين انديشهها بهدليل ناآگاهي از آنچه كه خود داريم؛ به ما نيز رسوخكرده و گاهي ما را به سوي ابهام و سرگرداني و در نهايت انحراف، ميكشاند. مشكلات زندگي روزمره نيز بر اين ابهام و سرگرداني ميافزايد و همگان بويژه جوانان و نوجوانان را با خطرات جدّي روبهروميسازد. براي زدودن اين آسيبها بايستي به علت وجودي خويش پيببريم، تا بهجاي شكستخوردن در برابر آنها، نهتنها خود را بيمهكنيم، بلكه به فكر ايجاد جامعهاي سالم نيز براييم. براين مبنا، بر آن شديم تا نظر اسلام را پيرامون «هستي» با بهرهگيري از قرآن، نهج البلاغه، حديثها، و دعاها تبيينكنيم. اميداست اين نوشتة كوتاه كه ‹هستي› را از آغاز تا هدف نهايي آن، «اليهالمصير» به اجمال و به صورت قصّه مورد بررسي قرارداده، تا اندازهاي راهگشاي اين سرگرداني و ابهامگردد. انشاءالله
نگارش و ويرايش اول: فروردين 1360،
ويرايش دوم: زمستان 1383
احمد شمّاعزاده
خود را بشناس تا بداني كه كيستي و چيستي و از چهاي و براي چهاي و چه داري و چه توان داري.
خود را بشناس تا بداني كه در چـه راهي پويايي، و چـه جويايي، و به چـه جايـي روانـي تا زين ره، رهي بازيابي و ربّ خويش بازشناسي كه:
وَ مَنْ عَرَفَ نَفْسَه فَقَدْ عَرَفَ رَبَه
و اين قصّه هستي است؛ كه هستي همه قصّه است؛ و تنها ›او‹ست كه قصّهگوست:
الرحمن علّم القراَن خلق الانسان علّمه البيان (1)
… و از آنجا كه جز ‹او› نبود قصّه را از خود و براي خود آغازكرد و نشانهها آفريد. و آنهمه كه آفريد، براي چيزي كه ‹او› را به بهترين روي نشاندهد، بيافريد؛ آن چيز، ‹انسان› بود. و او را نيز به بهترين روي بيافريد؛ و آنهمه نشانهها و آفريدهها را به او آموخت تا ‹بيان› كند؛ چرا كه بيان ويژة انسان بود. و اين انسان است كه با بيان خود از هستي، ميتواند از اسفلسافلين تا به اعليعليين حركتكرده و رب خويش بازشناسد.
بله… يكي بود، يكّي نبود. اون يكي كه بود، ‹بود›(2) بود. ‹وجود›(3) بود، وجودش هم واجب بود و لازم بود؛ يعني ‹خدا› بود. آنچه كه نبود، ‹نمود›(4) بود. ‹موجود›(5) بود. وجودش هم دست خدا بود. يعني ‹هستي› بود. پس يكي بود و غير از اون ‹يكي› يكّي نبود؛ يعني هيچكس و هيچچيز نبود.
هرچه كه بود، يكي بود، اون يكي هم معلوم و مشهود نبود؛ معروف و مشهور نبود.(6)
خدا دوست داشت: كشفبشه، پيدابشه، وصفبشه.(7)
بنابراين، ارادهكرد، خواستكرد، مشيّتش(8) را فاشكرد.
آفرينندة كل هستي، هستة ‹هستي› را به ‹خواست› خود هستكرد.
اما چطور هستكرد؟
از ازل پيش خودش يك ‹لوح قضا› داشت، يك ‹قلم اعلي› داشت.(9)
به اين شكل، عملكرد: ‹قلم› را روي ‹لوح› رقمزد.
اگر قلم رو صفحه، نوكش بشه گذاشته، چهچيز اثر گذاشته؟
يك نقطه!
امّا آيا اين نقطه، فقط بوده يك نقطه؟
نه! نه! اين نقطه فقط نبود يك نقطه؛ همة چيزها، همة جاها، همة زمان در آن بود.(10)
اين نقطه، نقطة روشني بود؛ ذرهاي نوراني بود. هم نور بود، هم از «او» بود.
يعني از اين نورهاي معمول نبود.(11)
از اين نقطه، نقطههاي ديگه فرقشدند. نقطههاي نوراني، در اين پرتوافشاني، پهلوي هم جمع شدند، حرف شدند؛ حرفها همه پهلوي هم جمع شدند، كلمه شدند؛ كلمهها پهلوي هم جمع شدند، جمله شدند؛ جملهها سوره شدند، سورهها كتاب شدند.(12)
كتابي را كه خدا به ‹خواست› خود نگاشته، در“لوح“ محفوظگذاشته، همينه(13).
پرتوي از اين كتاب بوده كه به خارج از ”لوح“ تجلّيكرده و اين دنياي ما را متجلّيكرده.(14)
باز پرتوي از اين كتاب بوده كه از مرحلة” لـوح“ تنزلكرده و “ قرآن “ ما را نازلكرده.(15)
از اين پس، خدا آفرينش ‹پديدهها› را آغازكرد. براي خلق هر چيز، ميگفت: ‹باش›!(16)
و آن چيز بلافاصله هستميشد.(17)
بله، اول كلمه بود.(18) اما كلمه در حرف نبود؛ در كار و در عمل بود. (19)
با گفتن كلمه بود كه خدا، آسمانها و زمين را آفريد.(20)
با حكمتش بود كه خدا، ماه و شيد و ستارهها، روز و شب و گردونهها را آفريد.(21)
… امّا همة اينها هم بودند، هم نبودند. حقيقتاً كه بودند؛ امّا معلوم نبودند. چرا معلوم نبودند؟
چون مهر اعتبار نخوردهبودند.
راستي مهر اعتبار ديگه چيه؟
مهر اعتبار؟ خيلي خيلي مهّمه! اگر مهر اعتبار نباشه، چيزي ارزش و بها ندازه، چيزي اعتبار نداره. مهر اعتباره كه معين ميكنه از كجا آمدهاند، برايچه ماندهاند؛ تا مشخّص بشه از آن كياند.
خوب؛ مهر اعتبار چي بود؟
“ اسم الله “ بود. كه با آن، هر چيزي اعتبار يافتميكرد، صفاتش را پيدا ميكرد.(22)
‹اسم الله› يكي بود. ‹امانت› و مهر الهي يكي بود. ولي آفريدهها، تحمّل پذيرش همة امانت الهي را نداشتند؛(23) پس تنها كمي از جوهر ‹اسم الله› را جذبميكردند و نمودي از خدا پيدا ميكردند؛ و نشانههاي مختلف ‹او› ميشدند.(24)
خلاصه، با اين مهرزدنها، با اين اعتباردادنها، همة چيزها از يك حالت به حالت ديگه درميآمدند.(25) از عالم غيب يعني جهان ناپيدا به دنياي پيدا واردميشدند.(26) معلوم و مشهود ميشدند.(27)
اين آفريدنها، اينهمه مهرزدنها(28) در شش دوره و مرحله كامل شدند.(29)
خداوند، پس از اين شش مرحله و مرتبكردن و بهنظمآوردن آفريدهها،(30) گنجينة آفرينش را كه ناپيدا بود وهست، زير يك چتر عظيم، چتر رحمت بيدريغ و نظر دقيق و اراده عميق و قدرت وسيع خود، گردآورد. اين گنجينة عظيم ‹عرش›(31) نام داره؛ كه پيش خودش نگهداشته و هيچ آفريدهاي به آن راه نداشته و نداره.
بنابراين پس از آفريدن پديدهها، تدبير كارها را به دست باكفايت خودش ميگيره. ولي از آنجا كه خداوند علّي و عظيم هست، در مقام و منزلت او نيست كه به كارهاي جزئي هم بپردازه. بنابراين انجام امور جزئي و نيز تدبير بعضي كارها را با اجازة خودش و باز زير نظر خودش به ديگران ميسپره.(32)
خوب. اين ديگران كي بودند؟ خدا كه كسي را هنوز نيافريدهبود؟
اين ديگران، ‹فرشتگان› بودند آنها را هم آفريد، به انواع مختلف، براي كارهاي مختلف با وظايف معين و مشخّص.
گفتيم كه خدا براي اينكه شناختهبشه، جهان را آفريد. فرشتگان هم چون پديدههاي شگفت خداوند را ديدهبودند، به خودي خود خدا را شناختهبودند و از او اطاعتميكردند؛ و غير از اطاعت چارهاي نداشتند.(33) ولي اين جور ستايش، خدا را راضي و خشنود نميكرد. چون خدا دوست داشت از روي اجبار و ناچاري ستايش نشه، بلكه آگاهانه و با شناخت پرستش بشه.(34) اين صفت خدايي را ما هم داريم. پس پديدة تازهاي را آغازكرد.
اين پديده، هم عقل داشت، هم مسؤول كارهاي خودش بود. هم ميتونست كوششكنه و خدا را بشناسه و ستايشكنه و هم ميتونست اين كارها را نكنه، نافرماني و سرپيچيكنه.
خدا او را از آتش ناب و بيدود، يعني «حرارت» آفريد. اين آفريدة تازه ‹جنّ› بود.(35) جنّها خدا را اطاعت ميكردند و زندگاني را ميگذراندند. گاهي نافرماني ميكردند، فساد و خونريزي ميكردند. برخي از آنها هم خيلي خدا را ستايش و فرمانبرداري ميكردند. يكي از اين جنّها، آنقدر خدا را ستايشكرد تا به درجة فرشتگان درگاه الهي رسيد. اسم اين جنّ ‹ابليس› بود.(36)
امّا جنّها آخرين منظور خدا نبودند. خدا آنها را آفريدهبود تا زمين را براي آفريدة ديگري آماده كنند. خداوند ميخواست پديدهاي بيافرينه كه از نظر جسمي از جن هم پستتر باشه ولي از نظر روحي از روح خودش بهرهاي داشته باشه(37). يعني يك خليفه، يك جانشين روي زمين داشته باشه؛(38) كه وجود او از پستترين زمين پست تا عالم بالا و عرش، نوسانداشتهباشه. تا شناخت و عبادتش ارزش والايي داشتهباشه و وجودش آيه و نشانة خدا براي تمام عالم باشه.
بنابراين راز خودش را با فرشتگان درميانگذاشت. فرشتگان از تصميم خداوند تعجبكردند و گفتند: «تو ميخواي روي زمين يك كسي را قراربدي فسادكنه؟ خونبريزه، تباهكنه؟»
مثل اينكه فرشتگان اين كارها را ديدهبودند كه مقايسهميكردند. بله كارهاي جنّها را ديدهبودند. بالاخره گفتند: «خدا يا ما تو را پرستش ميكنيم، تسبيح و تقديس ميكنيم، چه نيازي به آفريدة ديگري هست؟»
خداوند كريم جوابداد: «چيزي را من ميدونم كه شما نميدونيد»(39) «بنابراين پس از اينكه درستش كردم و از روح خودم در او دميدم، بر او سجده كنيد».(40) يعني فروتني خودتان را در برابر شاهكار آفرينشم نشاندهيد.
پس آفرينش انسان را آغازكرد. از گٍل مخصوصي كه در زمين بود و از مناسبترين جاي زمين بود، پديدة تازهاي آفريد. او را درستكرد و آراست. بعد به حال خود واگذاشت تا كامل بشه و براي پذيرش روح خودش آمادهبشه.(41)
مدتي گذشت تا تازهآفريده، آمادة پذيرش روح خدا شد. پس، از روح خود در او دميد. وقتي دميد، ‹آدمي› در آن ميان بشد پديد؛ با ‹جسمي خاكي› و ‹روحي الهي›.(42)
حالا اين «آدم» بودكه توانا و آماده شدهبود تا تمام ‹اسم الله› را جذبكنه، حملكنه، امانتدار خدا بشه، خليفه او در روي زمين و وسيله شناخت خدا بشه و دستآخر به سوي او برگرده.(43)
پس خدا مهر اعتبارش را بر او نهاد. امانتش را عرضهكرد. اسم خود را بر او نهاد و او چون از ‹روح الله› مايه داشت، تمام ‹اسم الله› را جذب خود كرد و تنها آفريدهاي شد كه حامل ‹اسم الله› و عهدهدار امانت ‹او› شد.(44)
با حمل اين امانت، ‹آدم› تمام آفريدهها را شناخت و اسمهاي آنها را پيش خودش نگهداشت. در اين موقع خدا عهد و سفارش خودش را با ملائكه تجديدكرد. پديدههايي را به آنها عرضه كرد و گفت:
«حالا اگر راستميگيد، مرا از اسم آنها باخبركنيد» فرشتهها از پاسخدادن ناتوانشدند و گفتند: ‹تو پاك و منزهي؛ حكيم و دانايي، بجز آنچه به ما آموختهاي، چيزي از پيش خود نميدونيم›. بعد خدا به آدم گفت: ‹تو نام ببر›. وقتي آدم نام برد، خدا به فرشتهها گفت: ‹به شما نگفتم كه من رازهاي آسمانها و زمين را ميدانم، و ميدانم آنچه را كه پنهان و آشكارميكنيد؟›
سپس خدا به فرشتهها دستورداد: ‹پس به آدم سجده كنيد.› تا او را تأييدكردهباشيد، تا هميشه در خدمتش باشيد. فرشتگان كه از خود اختياري نداشتند، همه سجدهكردند؛ جز «ابليس» كه از جن بود و صاحباختيار، از سجدهكردن خودداريكرد.
خدا از او پرسيد: ‹چرا سجده نكردي؟ چه چيز تو را از سجدهكردن به چيزي كه من او را با دو دستم،(دستان حكمت و رحمت خودم) و بدونواسطه آفريدم مانع شد؟ تكّبرميكني يا فكرميكني واقعاً خيلي بزرگي؟› و ابليس پاسخداد: ‹من از او بهترم. مرا از آتش آفريدي. او را از گل تاروتيره آفريدي. چرا من به او سجدهكنم؟›(45)
‹ابليس› نميتونست درككنه كه آدم روح الهي داره، حكم خلافت داره. به خاطر درك نافصش بود كه تكبرميكرد.(46) خدا به او گفت: ‹از مقام و منزلتت پايين بيا! از اين پس اخراجي درگاه مني و از پستشدگان و خواران روزگاري و تا روز جزا لعنت من بر تو خواهدبود›.
بدين ترتيب ابليس از مقام و منزلتش معزول شد. او گفت: ‹اگر تا روز قيامت به من مهلت بدي، خواهيديد كه فرزندان اين موجودي را كه بر من برترياشدادي چگونه ريشهكنميكنم. مگر بعضيها را›.
خدا درخواست او را پذيرفت. اما او كه حالا ‹شيطان› شدهبود باز گفت: «چون مرا گمراه كردي پس سوگند به بزرگواريت كه من هم تمام آدمها را فريبميدم و گمراهميكنم. جلو راهشون مينشينم؛ و از راه راست تو منحرفشون ميكنم؛ و از هر سو، و با روشهاي مختلف با آنها روبهرو ميشوم؛ باز هم ميگويم كه حتماً آنان را گمراهميكنم و حتماً وعدههاي دروغين به آنان ميدهم؛ و حتماً به آنان دستورميدهم؛ پس بايد گوشهاي چهارپايان را ببرند؛ و حتماً به آنان دستورميدهم؛ پس بايد تغييردهند آفرينش خدا را و خواهيديد كه ‹بيشترشون› شكرگزار تو نيستند؛ مگر عدّة كمي كه بندگان ‹مخلص› تو باشند».(47)
خدا گفت: «تو درست ميگي؛ همينه راه راستيكه به درگاه من ختم ميشه؛ و تو بر ‹بندگان من› تسلطپيدانخواهيكرد؛ مگر دستهاي گمراه از تو پيرويكنند. من هم درست و سرراست به تو ميگم كه دوزخ را از همگي شما، تو و پيروان تو، پرميكنم؛ و اين سزاوارترين مجازات براي شماست».
«حالا ديگه با خواري و خفّت خارج شو! و هر كسي را كه توانستي با صدا و ندايت گمراه كن! و با لشگريان سواره و پيادهات بر آنها تاخت و تاز كن! و در اموال و فرزندانشان اشتراك كن! و وعدههاي خوش برايشان ابرازكن! وعدههايي شيطاني؛ كه جز فريب چيزي نيستند؛ و البته كه ميعادگاه همگي شما دوزخ خواهدبود. با اين وجود، تو بر ‹بندگان من› چيرهنخواهيشد.
بعد خدا به آدم گفت: «تو و همسرت هر دو در بهشت ساكن باشيد، تا در آنجا بدون زحمت از آنچه كه ميخواهيد بهرهورشويد. اين را هم بدان كه شيطان دشمن تو و همسرت هست. پس مواظب باشيد به دستور او كاري نكنيد كه از بهشت اخراجشويد و بهدردسربيفتيد. در اين بهشت نه گرسنگي هست و نه برهنگي؛ نه تشنگي هست و نه آفتاب». يعني در تناسب كامل جسم و جان با محيط خودت هستي؛ و اصلاً تو بهشتي هستي و نبايستي در جاي ديگري باشي. درختي را هم به آنها معرفيكرد و گفت: «به اين درخت نزديك نشيد. اگر نزديك شديد، ستمكار ميشيد».(48)
از اين راه خدا ميخواست آدم را آزمايشكنه؛ و به او حاليكنه كه اگر نافرمانيكني جزا ميبيني و تنبيهميشي؛ اما اگر بندة خالص من باشي و بدون چونوچرا از من فرمانببري، جاي تو توي بهشته.
شيطان بنا بر قراري كه با خدا گذاشته بود، تصميمگرفت از يكي از صفتهاي آدم يعني «مقام و منزلتطلبي» او سوءاستفادهكنه و او را فريببده. پس نقشهاي كشيد و آن دو را وسوسهكرد و گفت: «ميخواهيد من شما را به آب حيات و پادشاهيهميشگي راهنماييكنم؟» و بلافاصله گفت: «خدا شما را از خوردن از آن درخت نهينكرد، مگر براي اينكه فرشتهنشيد». و سوگند يادكرد كه آنها را نصيحت ميكنه و خيرخواه آنهاست.
آدم هم از آنجا كه حريص و عجول آفريدهشدهبود؛(49) و از آنجايي كه وقتي خودش را بينياز ميبينه طغيانميكنه،(50) بهجاي شكرگزاري و پيروي از فرمان خدا، او را ناسپاسيكرد.(51) او و همسرش فريب وعدههاي دروغين شيطان را خوردند و به دام او درافتادند. و شيطان كامياب شد تا آنها را از مقام و مرتبة والايي كه داشتند، پايين بياورد.(52)
آنها هنگامي كه از ميوة آن درخت چشيدند بر عورتهاي خود، آگاهي پيداكردند و باعث خجالتشون شد. پس، سعي كردند عورتهاشون را با برگهاي درختان بهشت بپوشانند.(53)
در اين موقع نداي الهي دررسيد كه «آيا من شما را از خوردن از آن درخت نهينكردم؟ و به شما نگفتم كه شيطان دشمن آشكار شماست؟(54)
آدم و همسرش گفتند: «ما بخود ظلم كرديم. اگر تو ما را نيامرزي و بر ما مهرنورزي، از زيانكاران خواهيمبود».
آدم پرسيد: «پروردگارا! در حالي كه من بينا بودم، تو چگونه مرا كورمحشورميكني؟ و خداوندپاسخداد: «آنچنانكه آيات و نشانههاي هدايت من براي تو آمد و تو آنها را به فراموشي سپردي، تو هم در اين روز بهفراموشيسپردهخواهيشد. و ما كسي را كه به آياتمان ايمان نياورد و از تواناييهايي كه به او داديم درست استفادهنكند، اينچنين جزاميدهيم. براي هميشه هم در آتش دوزخ خواهدبود.(56)
حالا موقعي بود كه بايست آدم توبهميكرد. تا خدا با پذيرفتن توبة او، او را تطهيركند و او بتواند از هدايت آيندة خدا بهرهمندشود. يكي از صفات خدا هم توبهپذيري اوست. اما آدم تجربه نداشت و نميدانست چگونه توبهكند. مخصوصاً اينكه گناه او عظيم بود؛ سرپيچي از فرمان مستقيم بود. خدا راه توبه كردن را به او نشانداد و آدم كلمههايي را از پروردگارش دريافتكرد و بهوسيله آنها از نافرماني بزرگي كه كردهبود، توبهكرد.
بعد، خدا اولين ‹راهنما› را براي فرزندان آدم تعيين كرد؛ كه خود ‹آدم› بود. او را به پيامبري انتخابكرد.(57) و هدايت فرزندانش را به او سپرد. و او چون پاكشدهبود، معصوم باقي ماند و به راهنمايي فرزندانش كه در زمين پست از او و همسرش بهوجودآمدهبودند، پرداخت. اما هنگامي كه فرزندانش به رشد رسيدند، قول خداوند نيز كه گفته بود «از اين پس بعضي از شما، دشمن بعضي ديگر خواهيد بود»،(58) بهوقوعپيوست. يكي از فرزندانش(هابيل) از او پيرويكرد و از هدايت خداوند بهرهمندشد و ديگري(قابيل) هدايت او را نپذيرفت و دشمن برادر گرديد.(59)
بله… آدم از خودش دورشد. خود اصلي را گمكرد. هركس خدا را فراموش كند، چون از ‹روح خدا› بهرهدارد، پس خودش را فراموش و گم ميكند.(60) بويژه اينكه آدم عهد و پيماني را هم كه با خدا داشت فراموشكرد و سستي خودش را در انجام اين عهد و پيمان نسبت به خداوند نشانداد.(61)
… هرچند كه انسان از مقام والاي خودش پايين آمده،(62) ولي او نبايد نااميد باشد. بايد آنچه را از دستداده، دو باره پس بگيرد.(63) جاي شكرش باقياست كه هنوز از «روح خدا» بهره دارد. هنوز توانايي دارد، تا با كوشش خودش تمام اسمها را ياد بگيرد(64) هنوز، جا دارد تا پهلوي ربّ خودش جا بگيرد.(65)
اين بود، قصّه هستي. قصّة آفرينش ‹انسان›. انسانيكه همة آفريدهها براي او آفريده شد؛(66) و در او خلاصهشد؛(67) تا چراغ روشني باشد، براي ‹شناخت پروردگار›:
وَ مَنْ عَرَفَ نَفْسَه فَقَدْ عَرَفَ رَبَه
1. بنيان اين قصّه بر آيات آغازين سورة ‹الرحمن› قراردارد: الرحمن، علّم القرآن، خلق الانسان، علّمه البيان. ديگر آيات اين سوره نيز غالباً به بيان ‹پديده ها› و نعمتهايي كه به جن و انس عطاشده، ميپردازند.
الف) الرحمن صفت مخصوص حق است كه ميتواند به جاي ‹الله› بنشيند، بهگونهاي كه معني جمله عوض نشود(قاموس قرآن واژه الرحمن). با در نظر گرفتن اين موضوع، بهكاررفتن پنجاه و هفت مورد كلمة ‹الرّحمن› در قرآن، هريك، منظور خاصي را ميرسانند. در اين آيه ‹الرحمن› صفت ‹ايجادكننده› را براي خداوند ميرساند. در اين مورد ذكر نكاتي لازم است :
ـ ‹قرأ› هم معني ‹خواندن› را ميدهد و هم ‹پديدآوردن›.
ـ ‹قرآن› كه از ريشة قرأ است، گاهي به عنوان اسم مصدر ميآيد و معني ‹پديدآوردن› را ميدهد؛ مانند: انّ علينا جمعه و قرآنه فاذا قرأناه فاتّبع قرآنه ثمّ انّ علينا بيانه(قيامت 17،18و 19)
ترجمه: همانا برماست جمعآوري و پديدآوردن آن. پس هنگاميكه آن را پديدآورديم، پس پديدآمدة آن را پيرويكن. سپس همانا بيانكردن آن بر ماست.
ـ اما اگر به عنوان اسم بيايد، يا ‹خاص› است به معني ‹قرآن كريم›، يا ‹عام› است به معني ‹پديده› يا ‹خواندني›.
البته بايد بدانيم از اين جهت خداوند ‹قرآن› را ‹قرآن› ناميده است كه ‹پديده›اي است عظيم و ‹خواندني›. و نيز پديدهاي است كه آغازش نيز با خواندن بودهاست: ‹اقرأ بسم ربك الذي خلق›. و باز در آغاز خواندن، آغاز پديدآوردن هستي(آفرينش) را نيز ياداورشدهاست. اگر غير از اين بود عجيب مينمود زيرا كه ‹قرآن› كتاب ‹نظري› هستي و ‹آفرينش› كتاب ‹عملي› آن است.
با اين روشنگري معناي اسمي قرآن در برخي آيات(ده آيه در هشت سوره) بدين قرار است:
سوره آيه نوع اسم
12(يوسف) 2و3 خاص
13(رعد) 31 عام
17 (اسراء) 106 خاص
20 (طه) 113 خاص
39 (زمر) 28 خاص
41(فصلت) 3، 44 خاص
55(الرحمن) 2 عام
72(جن) 1 هردو: پديدة عجيبي، قرآن عجيبي
هر‹پديده›اي را كه خداوند آفريدهباشد، وجوددارد. اگر كسي باشد كه اين ‹پديدة› موجود را درككند و بخواند، ‹خواندني› ميشود؛ وگرنه، تنها به عنوان ‹پديده› باقي ميماند. به همين دليل فرمود:
الرّحمن علّمالقرآن خلقالانسان علّمهالبيان
گفتيم كه قرآن كريم نمود نظري تمام عالم امكان يعني هستي است؛ به همين دليل و با توجه به آية 19 سورة قيامت(ثمّ انّ علينا بيانه) كه در بالا آمد، معلوم ميشود كه واژة ‹بيان› در سورة الرحمن هم ميتواند معناي ‹بيانه› را بدهد؛ كه در ترجمه در كمانه آمد؛ و هم معناي ‹بيان› همة اجزاء هستي را، چنانكه فرمود ‹علم آدمالاسماء كلها›، و خداوند كريم، هم براي دوگونگي معنا و هم براي تزيين و همقافيهشدن آيات، اينچنين آوردهاست.
چند معني براي ‹علم› از المنجد(كتاب و نرمافزار):
علم: آفرينش يا آنچه در احاطة آسمان است.
علّمالامر: آگاهشد، استواركرد كار را.
قريءالشيء قرآناً: فراهم(پديد)آورد چيزي را فراهم(پديد)آوردني
(با توجه به موارد بالا، «علّمالقرآن»، «برپاداشت پديده(هستي) را» معنيميدهد؛ كه ياداور ‹قامتالسمواتوالارض› است.)
علمالشّفه: شكافت لب را. كه يادآور فطرالسمواتوالارض است كه هستي با شكافتن و شكفتن آغازشده.
بنابر آنچه كه آمد، ترجمة آيه چنين ميشود:
رحمن(هستيبخش) پديده(هستي) را برپاكرد و استوارگردانيد؛ انسان را آفريد؛ بيان(آن پديده يا هستي) را به او آموخت.
براي آگاهي بيشتر:
معلّم: نشاندار، آموزگار
اعلمالامر: آگاهساخت.
تعلّم: آموختن، دانستن، استواركردن كار(علمكردن يا برافرشتن چيزي)
عالم و علّم: نبردكرد با او در علم و بر او چيرهگشت.
علم: پيشوا، زعيم، سالار، پرچم
علّم و علم: نشانگذاشت، نشانهگذاريكرد.
2- اميرالمؤمنين علي(ع): خدا بودهاست بدون پديدآمدن و بدون چگونگي، هميشگي است، بدون كميت و كيفيت زماني، چيزي پيش از او نبوده. او خود پيش از هر پيش است.(اصولكافي ج 1 ص 120 بند4)
3- الف ) فلاسفه وجود را دو گونه دانستهاند:
يك – ‹واجب الوجود› كه بدون وجود و ماهيت ،متكي به خود، علت وجود ساير هستيها، غيرمعلول، و داراي كمالات و فعلّيتهاي نا متناهي است.
دو- ‹ممكنالوجود› كه داراي وجود و ماهيت و حدود آنهاست. معلول و وابسته به علت بوده و در صورت نبودن علت ‹ممكن› هم معدوم است.
ب) وجود از بس كه بديهياست، قابل تعريف(شناساندن) نيست:
صدرالمتاًلهين: مفهوم الوجود، نفسالتحقق و الصيروره في الاعيان او في الاذهان. و هذا المفهوم العام البديهي التصّور، عنوان لحقيقه نوريه، و هو ابسط من كل متصور و اول كل تصور و هو تصور بذاته فلا يمكن تعريفه. هو اجلي منه لفرط ظهوره و بساطته.
000 تعريف بايد با جنس، با فصل، و با عرض خاص صورت پذيرد و هركدام از اينها از مقوله ماهيت و مفاهيم ذهني بيخاصيت ميباشند.
به قول عارف شبستري:
وجود اندركمال خويش ساري است ***تعيّنها امور اعتباري است
در اين صورت چگونه ميتوان با آن ‹تعيّنها› ، وجودي را كه سراسر نور و روشني و تحقق و واقعيت است تعريف نمود؟(هستيشناسي درمكتب صدرالمتاًلهين ص 39-41-44)
ج ) امام محمد باقر(ع): نه محدود است و نه داراي اجزاء، و فانينگردد. او سرآغاز هستي است، بدون كيفيت، و انجام هستي است، بدون مكان. همه چيز نابود است جز ذات او.( اصول كافي ج 1 ص 119 )
4- اگر آني آن شعاع ‹وجود› كه موجودات را با آن شعاع، با آن اراده و با آن تجلي «نمود» فرموده، اگر آني آن تجلي برداشته شود، تمام موجودات لاشيءاند، برميگردند؛ از حالت وجودي خارج ميشوند و به حالت اولشان برميگردند. (تفسير سورة حمد ص 26 دفتر انتشارات اسلامي)
5- قسمت الف توضيح شماره 3
6- هنگامي كه هيچ چيزي از آنچه كه آفريده نبوده، او بينا بوده و تنها بوده، هنگامي كه تسكيندهندهاي نبوده تا با او انسگيرد.(نهجالبلاغه خطبه 1 فراز 8)
7- الف) حديث قدسي: من گنجي پنهاني بودم. دوست داشتم كه شناخته شوم. پس خلق را آفريدم. (شرح دعاي سحر ص 104)
ب) نيافريدم جن و انس را مگر براي اينكه مرا بپرستند( بشناسند ). ( سوره ذاريات آيه 57 )
8- الف) 000در تمام مراتب خلقي به جز مشيت الهي موجودي نيست و موجودي كه بالذات موجود است و از همه تعينها مجرد است، همان مشيت الهي است. هر چيز كه مشيّت تعلقگرفته باشد او موجود است و در غير اينصورت همه چيز باطل است. ( شرح دعاي سحر ص 86 )
ب – امام محمد باقر(ع): آنچه را خواست به محض آنكه خواست به مشيت خود پديدآورد.(اصول كافي جلد 1 ص 119 )
9- قيصري در شرح فصوص گويد: اگر حقيقيت وجود را فقط شرط كليات اشياء دانستيم پس آن مرتبه اسم رحمن است كه رب عقل اول است و به نام لوح قضا و امالكتاب و قلم اعلي خوانده ميشود. (شرح دعاي سحر ص 183 )
راجع به عقل اول ؛ ابن سينا : خدا ذات خود را تعقل ميكند و از آن عقل واحد بالعدد فايض شود. اين عقل ممكن الوجود بالذات و واجب الوجود بالغير است. ( تاريخ فلسفه در جهان اسلامي ص 506 )
10- در روايت است كه ظهور وجود به وسيله ‹باء› بود و به وسيله نقطه عابد از معبود تميز يافت و خاتمه داشتن كتاب الهي و تصنيف رباني عالم طبيعت و طومار عالم كون بحسب قوس نزول است وگرنه ختم و فتح يكي است. ( شرح دعاي سحر ص 99 )
11- الف) اصول كافي از امام جعفر صادق (ع): همانا خداي تعالي بود هنگامي كه بودي نبود. پس بود و مكان را آفريد. و نورها را آفريد و نورالانوار را كه همه انوار از آن نوراني شد، آفريد. و از نور خودش كه انوار از آن نوراني است در آن جاريكرد. ( شرح دعاي سحر ص 71 )
ب) بسم الله النور . بسم الله النور النور . بسم الله نور علي نور. بسم الله الذي هو مدبر الامور. بسم الله الذي خلق النور من النور . ( قسمتي از دعاي نور )
ج) الله نورالسموات و الارض مثل نوره كمشكوه فيها مصباح المصباح في زجاجه الزجاجه كانها كوكب دريٌ يوقد من شجرهٍ مباركهٍ زيتونهٍ لا شرقيهٍ و لا غربيهٍ يكاد زيتها يضي ء و لو لم تمسسهُ نارٌ نورٌ علي نور يهدي الله بنوره من يشاء و يضرب الله الامثال للناس. ( سوره نور آيه 35 )
د) اللّهم رب النور العظيم. (دعاي عهد)
12- همة آنچه در قرآن است در سوره فاتحه است000 وهمة دايرهاي كه به طور تفصيل درسوره فاتحه است ، بطور جمع در الرّحمن الرّحيم موجود است و در اسم به طور جمعالجمع است و در باء كه الف ذات در آن مختفي است به طور احديه جمع الجمع موجود است. و در نقطهاي كه در زير ‹باء› است و تمام دايره وجود در آن نقطه سريان دارد.(شرح دعاي سحر ص 159 و 160)
13- الف) بل هو قرآنٌ مجيد في لوحٍ محفوظ.( سوره بروج آيه 22 )
ب) مرتبه اسم ‹الرحيم› كه رب نفس كلي است و به نام لوح قدر خوانده مي شود و آن لوح محفوظ و كتاب مبين است.(شرح دعاي سحر ص 83 )
14- الف) الرحمن علّم القرآن ( به توضيح رديف 1 رجوع شود . )
ب) و ان من شيء الا عندنا خزائنه و ما ننزّله الا بقدرٍ معلوم. ( سوره حجر آيه 21 )
ج) فسبح باسم ربك العظيم . فلا اقسم بمواقع النجوم و انّه لقسمٌ لو تعلمون عظيم انه لقرآن كريم في كتابٍ مكنون لا يمسهُ الا المطهرون تنزيل من رب العالمين. ( سوره واقعه آيات 73 تا 79 )
15- الف) صادق رافعي نويسنده و محقق مصري در اعجاز القرآن ص 126( نقل از مقدمه تفسير نوين ) مينويسد: گويا جميع آلات و ادواتي كه براي كشف حقايق علمي آسماني و زميني اختراع گرديده همگي براي كشف معاني قرآن به وجود آمده است.
توضيح: مسلم است كه ‹قرآن› تنزيل ‹نظري› مرقومات كتاب مكنون و لوح محفوظ است و ‹طبيعت› تنزيل ‹فعلي› آن. و هر آيهاي كه در قرآن وجود دارد، درست مطابق است با آيهاي در طبيعت. و براي همين است كه خداوند فرقي بين اين دو نوع آياتش نميگذارد و همه را ‹آيات ما› ميخواند .
ب) قرآن الفاظ نيست از مقوله سمع و بصر نيست. از مقوله الفاظ نيست. از مقوله اعراض نيست. لكن متنزلش كردند براي ما كه كور هستيم تا آنجايي كه بشود اين كور و كرها از آن استفاده بكنند. (تفسير سوره حمد امام خميني )
ج) اگر ما اين قرآن را بر كوه نازل ميكرديم ، مشاهده ميكردي كه كوه از ترس خدا خاشع و ذليل و متلاشي ميگشت.
16- الف) انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون. (يس: آيه 82 )
ب) بديع السموات والارض و اذا قضي امراً فانما يقول له كن فيكون. (بقره: آيه 117 )
17- اوست خداوند ايجاد كننده انواع مختلف بدون اينكه انديشهاي به كار اندازد و بيآنكه قبلاً تصور كرده بعد بيافريند و بيتجربه و آزمايشي كه از پيشامدهاي روزگار استفادهكند. (نهجالبلاغه خطبه 90 فراز 19 )
18- تورات: 000 و اول كلمه بود.
انجيل: در ابتدا كلمه بود و كلمه نزد خدا بود و كلمة خدا بود. همان در ابتدا نزد خدا بود. همه چيز بواسطه او آفريده شد و بجز او چيزي از موجودات وجود نيافت. در او حيات بود و حيات نور انسان بود و نور در تاريكي ميدرخشيد و تاريكي آن را درنيافت.
19- الف) خدا بر هرچيز كه اراده وجود داشته باشد ميگويد ‹باش› آن هم بوجود ميآيد ولي اين گفتن نه به واسطه صدايي است كه بگوش برسد و نه آوازي كه شنيده شود ، بلكه كلام خداي سبحان عبارت از فعل اوست . و اهل معرفت گفتهاند : تكلم حضرت حق عبارت از تجلي حق است.
ب) انجيل: كلمه جسم گرديد و ميان ما ساكن شد. پر از فيض و راستي و جلال او را ديديم.
20- دعاي سمات:
الف) و به آن كلمهات كه با آن آسمانها و زمين را خلق نمودي.
ب) به مقام كلمه تام و تمام و كلمههايي كه به واسطه آنها بر اهل آسمانها و زمين و اهل دنيا و آخرت تفضل و كرامت فرمودي.(و آنها را فيض وجود بخشيدي )
ج) و به كلمهات، كلمه راستيني كه به رحمت خودت بر نياي ما آدم عليهالسّلام و فرزندان او (از نظر وجود) سبقت جست و از تو ميخواهيم به “ كلمه “ ات كه بر هر چيز غلبه يافت.
21- دعاي سمات: 000 و به آن حكمتي كه به پرتو آن عجائب را ايجادكردي و ظلمت را بوجود آورده، آن را شب قراردادي و شب را همراه سكوت و آرامش ساخته و هم بدان (حكمت ) نور را خلق كردي و به آن روشني روز را ايجاد كرده و آنرا جهت كار و كوشش اختصاص دادي و هم بدان خورشيد را خلق كردي و آن را منبع نور ساختي و با آن ماه را ايجادكردي و آن را مايه روشنايي قراردادي و هم ببركت آن ستارگان را بيافريدي.
22- الف) از تو ميخواهم به ‹اسم› تو كه بر آسمان قرارش دادي پس استقلال يافت؛ و بر زمين قرارش دادي پس استقرار يافت؛ و بر كوه قرارش دادي، پس استوار شد؛ و بر شب قرارش دادي، پس تاريك شد؛ و بر روز قرارشدادي، پس روشن شد.(دعاي جوشن كبير)
ب) اسئلك باسمك الذي اشرفت به السموات والارضون و يصلح به الاولون و الاخرون.( دعاي عهد )
ج) با تجلّي حق تعالي همه عالم، وجودپيداكردهاست و آن تجلّي و نور اصل حقيقت وجود هست يعني ‹اسم الله› هست. “ الله نور السموات و الارض“ ( تفسير سوره حمد ص 26 دفتر انتشارت اسلامي )
23- ما امانت خود را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه كرديم. پس از حمل آن سرباز زدند و از آن بيمناك شدند و انسان آن را حمل كرد. همانا كه او بسيار ستمكار و نادان بود. (احزاب آيه 72 )
24- به هر اسمي كه خود را به آن ناميدهاي يا در چيزي از كتابهايت آن را نازل كردهاي يا آن را در غيب نزد خودت نگاه داشتهاي.( دعاي سمات )
25- الف) اشياء را از عدمونيستي در وقت خود به وجودوهستي انتقالداد.( نهج البلاغه خطبه1 فراز10)
ب) اسئلك باسمك الذي اشرفت به السموات والارضون و يصلح به الاولون و الاخرون. يعني به آن اسمي كه اوليها ( حقايق ) را بوسيله آن به آخريها ( واقعيتها ) بپيوستي. (يعني اسم الله حلقه واسط همه اشياء عالم است و مقدم و مؤخر و غيب و شهود را به يكديگر پيوند ميدهد.)
26- عالم شهود نسبت به عالم غيب چون «شدن» است نسبت به «بودن» زيرا عالم شهود، عالم صيرورت، كمالطلبي، تغيير و دگرگوني است و عالم غيب جهان كمال و ثبات است.
27- تعين به ‹اسم› نخستين تكثري است كه در دار وجود واقع شده و اين تكثر در حقيقت تكثر علمي است. و حضرت حقتعالي ذات خود را در آينه صفات و اسماء مشهود فرموده و در عين علم اجمالي كشف تفصيلي شده است و با اين تجلي اسمائي و صفاتي درهاي وجود باز و غيب و مشهود مرتبطگرديد.( شرح دعاي سحر ص 142 )
28- لخلقالسموات والارض اكبر من خلقالناس ولكن اكثرالناس لايعلمون.(غافر: 57)
29- بهدرستي كه آسمانها و زمين را و آنچه بين آنهاست در شش روز(دوره) آفريديم و هيچ زحمتي به ما نرسيد.( سوره ق آيه 38 )
30- الف) الذي خلق فسوي و الذي قدر فهدي. ( سوره اعلي آيات 2و3 )
ب) گوناگوني آنها(آفريدهها) را به يكديگر وفقداد و ويژگيهاي فطري آنها را در آنان بهوجودآورد و اشباح آنها را با آنها همراهكرد.( نهج البلاغه خطبه 1 فراز 10 )
ج) پس طبق فرمانش تمام گشت خلقت او 000 پس كجيهاي اشياء را راست گردانيد و حدودشان را واضح و روشن قرارداد.( نهج البلاغه خطبه 90 فراز 20 و 21 )
31- الف ) خداوند در قرآن به سه منظور از عرش سخن ميگويد:
1- هنگامي كه از آفرينش كيهان بحث ميكند. نمونه: تنزيلاً ممن خلق الارض و السموات العلي، الرحمن علي العرشاستوي له ما في السموات و ما في الارض و ما تحت الثري.( طه 5 و6)
2- هنگامي كه با مشركين به مجادله ميپردازد و از خلقت بيمانندش و صاحب عرش بودنش سخن ميگويد. نمونه: قل لو كان معه اله كما يقولون اذاً لابتغوا الي ذي العرش سبيلاً. ( سوره 17 آيه 42 )
3- هنگامي كه حاملان آن را در روز قيامت وصف ميكند. نمونه: الذين يحملون العرش و من حوله يسبحون بحمد ربهم و يؤمنون به و يستغفرون الذين آمنوا(مؤمن: 7) البته در اين آيه منظوري كيهاني نيز دارد و در ضمن اينكه حاملان عرش را بازميگويد، وضعيت كيهان را نيز مشخصميسازد.
خداوند براي ‹عرش› ارج زيادي قائل است به گونهاي كه همواره به عنوانهاي كريم، مجيد، عظيم كه همه از صفات خداوند است، آن را وصف ميكند و خود را به عنوان ‹ربّ› و يا ‹رحمن› براي عرش متّصف ميكند.
در ادعيه نيز از آن به سنگينترين جسم (جسم كل) آفرينش كه همة آفريدگان را شامل است ياد شده است: زنه عرشالله (به اندازه سنگيني عرش خدا ـ زيارت صاحب الامر ).
ب) عرش در لغت به معني سايبان و تخت است و در زبان اخبار گاهي به معني فلك بزرگ محيط بر همه افلاك و گاهي به معني آنچه غير خداست از عقل و روح و جسم و گاهي به معني علم خدا بهطور كلي يا علمي كه به رسل و ائمه ميدهد به كار ميرود. ( اصول كافي جلد 1 ص 177 )
ج) چون كلمه عرش بمعني احاطه علمي و ايجادي خداست بر تمام جهان آفرينش، پس استيلا خدا بر عرش به معني تسلط اوست بر تمام جهان آفرينش ولي امام صادق (ع) ‹استوي› را به معني اصلي آن كه برابري و اعتدال است تفسير فرموده. يعني علم و قدرت خدا نسبت به همه چيز جهان برابر است يا مهر و لطف او نسبت به همه يكسان است. ( اصول كافي جلد 1 ص 174 )
دربارة كرسي:
ـ وسع كرسيه السموات و الارض و لايؤده حفظهما و هوالعلي العظيم.( سوره بقره آيه 257 )
ـ والسقف المرفوع و البحرالمسجور( سوره طور آيه 5و6 )
ـ رب الكرسي الرفيع و رب البحرالمسجور. ( دعاي عهد )
ـ و جعلنا السماء سقفاً محفوظاً (انبياء آيه 32)
ـ كلامعلي(ع):‹فسوي منه سبعسمواتٍ جعل سفلاهن موجاً مكنوناً وعلياهن سقفاً محفوظاً وسمكاً مرفوعاً›
32 – الف) سوره اعراف آيه 52 : ان ربكم الله الذي خلق السموات و الارض في سته ايامٍ ثم استوي علي العرش يغشي اليل و النهار. يطلبه حثيثاً و الشمس و القمر و النجوم مسخرات بامره الا له الخلق و الامر تبارك الله رب العالمين.
ب) سوره يونس آيه 4 : ان ربكم الله الذي خلق السموات و الارض في سته ايام ثم استوي علي العرش يدبر الامر ما من شفيعٍ الّا من بعد اذنه ذالكم الله ربكم فاعبدوه افلا تذكرون .
ج) سوره سجده آيه 54 : الله الذي خلق السموات و الارض و ما بينهما في سته ايام ثم استوي علي العرش ما لكم من دونه من ولي و لا شفيع افلا تذكرون يدبر الامر من السماء الي الارض ثم يعرج اليه في يومٍ كان مقداره الف سنهٍ مما تعدّون .
د) سوره حديد آيات 5 و 6 : هو الذي خلق السموات و الارض في سته ايام ثم استوي علي العرش يعلم ما يلج في الارض و ما يخرج منها و ينزل من السماء ما يعرج فيها و هو معكم اينما كنتم و الله بما تعلمون بصير لهالملك السموات و الارض و الي الله ترجع الامور.
ه) سوره احزاب : الله الذي رفع السموات بغير عمد ترونها ثم استوي علي العرش و سخر الشمس و القمر كل يجري لاجلٍ مسمي يدبّر الامر يفصّل الايات لعلكم بلقاء ربكم توقنون .
و) له ما في السموات و ما في الارض من ذالذي يشفع عنده الّا باذنه يعلم ما بين ايديهم و ما خلفهم و لا يحيطون بشيء من علمه الّا بما شاء وسع كرسيه السموات و الارض ولا يوده حفظهما و هو العلي العظيم.
از آيات بالا چند نكته مستفاد ميشود:
1. خلقت عالم در شش مرحله و پرداختن خدواند به عرش.
2 بهدستگرفتن تدبير امور و حفظ نظام كيهان بوسيله علم و قدرت خويش و احاطه علمي و ملكي بر آنها.
3. نفي واسطه و شفيع در تدبير امور عالم مگر با اجازه خودش در بعضي امور كه به فرشتگان واگذاشتهاست.
33- الف) سورههاي ملك، نازعات، مرسلات، ذاريات و000
ب) نهجالبلاغه: خطبههاي يك، نود، صدوهشت. از جمله: سپس خداوند براي سكونت در آسمانها و آبادي گستره اعلي از ملكوتش خلق جديدي از ملائكه آفريد. (نهج البلاغه خطبه 90 فراز 27 )
34- جن و انس را نيافريدم مگر اينكه مرا بپرستند( بشناسند ). (سوره ذاريات آيه 57 )
35- الف) ولقدخلقنا الانسان منصلصالٍ من حمأمسنون و الجانّ خلقناه من قبل من نارالسّموم.(فجر:26)
ب) و خلق الجانّ من مارجٍ من نارٍ ( سوره الرحمن آيه 14 )
ج) سوره جن
36- و هنگامي كه به ملائكه گفتيم سجدهكنيد، پس سجدهكردند، مگرابليس كه از جن بود.(كهف:50)
37- همانا من پديدآوردندة بشري هستم از گل خشكشده، از گلولاي كهنه. پس هنگامي كه او را آمادهكردم و از روح خود در او دميدم، پس او را سجدهكنيد.(سوره حجرات آيه 28)
38- الف) اوست كه شما را خليفههايي در زمين قرارداد و بعضي از شما را بر بعضي ديگر برتريداد، تا شما را در آنچه كه دادهاست، بيازمايد.(سوره انعام آيه 165)
ب) انّي جاعلٌ فيالارض خليفه.( سوره بقره آيه 28 )
39- سورة بقره آيات 30 تا 33
40ـ رجوع شود به رديف 37
41ـ الف) قرآن:
ـ هوالذي خلقكم من طين ثم قضي اجلاً(انعام: 2)
ترجمه: او كسي است كه آفريد شما را از گل، سپس(واژهاي بهكاربرده كه گذشت مدت زماني دراز را ميرساند.) گذشت مدتي(تا آنچنان شد كه خواست او بود. توضيح، در آية زير آمده:)
ـ آنكه آفرينش هرچيزي را نيكوكرد و آفرينش انسان را از خاك آغازكرد و سپس نسل او را از شيرةكشيدهشدهاي كه آبي پست است قرارداد. سپس او را درست و آمادهكرد و از روح خود در او دميد و براي شما گوش و چشمان و دل، قرارداد(سجده: 7 تا 9 )
ب) نهج البلاغه خطبه 1 فراز 25
42- الف) نهج البلاغه خطبه 1 فراز 26
ب) لقد خلقناكم ثم صورناكم ثم قلنا للملائكه اسجدوا لادم
ج) مثل عيسي عند الله كمثل آدم خقه من تراب ثم قال له كن فيكون.( آل عمران آيه 59 )
43- الف) علم آدم الاسماء كلها (سوره بقره آيه 29 ) كه همراه با “ خلق الانسان علمه البيان “ گوياي قدرت نمادسازي انسان هستند.
ب) تجلي بر انسان كامل با ‹اسم الله› بود، بدون آنكه اسمي از اسماء و يا صفتي از صفات واسطه باشد. اگر نبود اينكه خداي تعالي با اسم محيطش به آدم تجليكرد، آدم را توانايي آن نبود كه همه اسماء را فرا گيرد000 چون آدم مظهر ‹اسم الله› اعظم بود، لياقت خلافت الله را در همه عالم به دست آورد. (شرح دعاي سحر ص 143 )
44 ـ الف) نهجالبلاغه خطبه1فراز28: وخداوند سبحان امانتي را كه در نزد ملائكه داشت از آنان بازخواست و نيز پيماني را كه با آنان داشت، در اعتراف به سجده بر آدم و خشوع نسبت به او تجديد كرد.
ب) سوره بقره آيه 31 : انبئوني باسماء هولاء ان كنتم صادقين
ج) هر مخلوقي آيه خالق است و هر آيه اسمي دارد كه مشخصه آن است ،پس جهان آفرينش اسماء الله هستند: و باسمايك التي ملأت اركان كل شيء(و به نامهايت كه اركان هرچيزي را پركرده -دعاي كميل)
بكل اسمٍ سميت به نفسك او انزلته في شيء من كتبك او استأثرت به في علم الغيب عندك. ( به هر اسمي كه خود را به آن ناميدهاي يا در چيزي از كتابهايت آنرا نازل كردهاي يا نگهداشتي آن را در علم غيب كه نزد توست. - دعاي سمات )
‹يا من له اسماءالحسني› اي كه نامهاي نيكو داري.
‹و خير الاسماء الحسني لله› و بهترين نامهاي نيكو از آن خداست.(ادعيه مختلف)
يا من تبارك اسمه يا من تقدست اسمائه.(دعاي سمات)
اللهمانياسئلك باسمائك باكبرها وكلاسمائك كبيره، اللهم اني اسئلك باسمائك كلها (دعاي سحر)
و بحق اسمائك لايعلم تفسيرها و لايعلم باطنها و لا ظاهرها غيرك.(دعاي سمات)
در دعاي جوشن كبير بطور متوالي خدا را با نامش ميخوانيم و نامهاي او را ذكر ميكنيم.
از ادعيه نتيجه ميگيريم كه: اسماء الهي بسيارند و اسم اعظم براي هر كس ميزان شناخت او از خداست. پس اسم اعظم نسبي است، نه مطلق.
45- الف) سوره ص آيات 71 الي 79
ب) سوره اعراف آيات 11الي 25
ج) سوره طه آيات 116 الي 127
د) سوره حجر آيات 28 الي 44
ه) سوره بقره آيات 33 الي 39
و) سوره اسراء آيات 63 الي 68
ز) سورة نساء آيات 116 تا 121
46- در سورة حجر آية 39، ابليس به خداوند ميگويد: پروردگارم به آنچه كه فريبمدادي، حتماً بسيار آرايشميدهم براي آنها در زمين و حتماً فريبميدهم همگي آنان را. عبارت ‹در زمين› مهم است كه براي همگي مردم است. زيرا در بهشت آدم و حوّا را فريب داد؛ ولي نه با آرايشدادن چيزي، كه بهشت همهاش آراستگي و زيبايي است. پس به چه وسيلهاي آن دو را فريبداد؟
پاسخ: با سستترين بخش از روان انسان. كه حبّ جاه يا مقامدوستي است؛ و با وعدة جاودانگي و نوعي پادشاهي بينظير و پردوام، آن دو را وادار به نافرماني از خداوند كرد.
پس روانشناسي قرآن در مورد انسان به ما ميآموزد كه انسانها يا با انگيزة دروني براي دستيابي به جاه و مقام، و يا با زر و زيور دنيايي و شيفتة آنها شدن منحرفميشوند.
در گفتوگوي خدا با ابليس در قرآن در دو جا( سورة ص آيه 83 و سوره حجر آيه 40) ابليس به بندگان مخلص خدا اشارهميكند؛ و آنها را از اغواي خود مستثني ميدارد؛ و خداوند هم در دو جا(سوره حجر آيه 42 و سوره اسراء آيه 25) جواب ميدهد: درست است و تو بر بندگان من سلطه نخواهيداشت. از سوره صافات ميفهميم كه پيامبران و آنان كه از پيامبران يعني هدايتهاي الهي پيروي كنند مخلص هستند و خداوند نيز آنها را از عذاب خود مستثني ميكند و بالاخره در سوره فجر آيات 29 و 30 خداوند به نفس مطمئنه ميگويد كه به “ بندگان من “ ملحق شو و به بهشت من درآي. پس خداوند فقط مخلصين را بنده خود ميداند و ديگر آفريدهها را شايسته بندگي خود نميشناسد، زيرا مخلصين كساني هستند كه خود را براي صرفاً خدا خالصكردهاند و كسي كه جسم و روحش براي خدا باشد، چون از روح خدا نيز بهره دارد، پس وجود او ملك خدا ميشود و خداوند درباره او ميگويد ‹بندة من› يعني بندهاي كه مال من است از آن من است. در اين صورت، شيطان نميتواند، نه اينكه نميخواهد بر آنها مسلط شود.
خداوند از بندگاني كه مال او نيستند در دو جا چنين ياد ميكند: ديدي كسي را كه هواي نفس خويش را خداي خويش برگزيد؟ (سوره 25 آيه 43 و سوره 45 آيه 23 ) و در دنباله اين دو آيه اين گونه افراد را وصف ميكند و ميگويد:
اينها كساني هستند كه خداوند گمراهشانكرده و بر گوش و چشم و دلشان مهرنهاده (گوش و چشم و دل سه خصوصيت تميز بين حيوان و انسان در قرآن است و باطلشدن آنها به وسيله ‹مهرالهي› اين معني را ميدهد كه از انسانيت جدايشانكردهاست.) و به رسول اكرم ميگويد: « تو فكر ميكني اكثر آدمها ميفهمند؟ بيشترشان مثل حيوان بلكه از حيوان هم بدترند». بنابراين لازم نيست كه حتماً شيطان انسان را گمراه كند. انسان وقتي پروردگار خود را هواي نفس خويش قرار داد، گذشته از شيطان، خدا نيز او را گمراه ميكند، فقط انتخاب خدا و صاحب و مالك به انتخاب انسان است؛ پس از آن، ديگر نه خدا و نه پيامبر خدا هيچيك ضمانتي در برابر او ندارند.
48 - ستم از حد درگذشتن است. انسان بر اعتدال سرشتهشده و هنگامي كه از حدّ درگذرد، ابتدا خود به زحمت ميافتد (كه عقوبت نيز ميبيند) و سپس نتيجه ظلمش به ديگران سرايت ميكند. پس از آنكه آدم و همسرش از آن درخت چشيدند خود اقراركردند كه ما به خود ظلم كرديم.(اعراف آيه 23)
49 - سوره اسراء آيه 11: او عجول وشتابگر است . سوره معارج آيه 19 : او حريص آفريده شده است .
50 - آنگاه كه خود را مستغني ميبيند طغيان ميكند. ( سوره علق آيات 7 و8 )
51 - او بسيار ناسپاس است.(سوره حج آيه 66 )
52- امام صادق (ع) فرمود: ما من عبادهٍ (ما عبدالله بشيءٍ) افضل من عفه بطنٍ و فرج.(هيچ عبادتي بهتر از پاكنگاهداشتن خود از اميال شكمي و جنسي نيست).
53- خداوند پس از اينكه از آگاهي آدم و همسرش بر عورت خويش حكايت ميكند، بنيآدم را مورد خطاب قرارداده و يادآورميشود كه: اي فرزندان آدم، همانا جامهاي كه عورتهاي شما را بپوشاند و جزء رسوم شما بشود بر شما نازل كرديم ولي اين ظاهر كار است ولي ظاهر شما مانع از كارهاي زشت شما نميشود، بلكه چيزي كه از اعمال زشت و فحشاء بازتان ميدارد، تقوي و پرهيزگاري و فرمانبري پروردگار است.( اعراف:26)
54- الف) سوره اعراف آيه 22
ب) از عبارت ‹عدوٌ مبين› به دو صورت ميتوان بهره برد: يكي اينكه شيطان دشمني است كه اعلان خطر و تهديدكرده و بايستي به جنگ او رفت. دوم اينكه شيطان دشمني آشكار است كه شما ميتوانيد حيلههاي او را تشخيص بدهيد و به او هميشه بدگمان باشيد ولي دشمني پنهان نيز هست كه اين ويژگيها را ندارد، بلكه در درون شماست و حيلههايش قابل لمس نيست.(چون از خود است ) تشخيص دشمنيهاي او نيز مشكل است. اين دشمن طبق حديث نبوي ‹نفس› است. آنجا كه ميگويد: اعدي عدوك نفسك التي بين جنبيك. دشمنترين دشمنان تو اي انسان خودت هستي كه بين دو پهلويت قرارگرفتهاست. بنابراين انسان سه دشمن دارد: اول نفس خود. دوم شيطان، و سوم در بين همنوعان خود.(طبق آيه بعضكم لبعضٍ عدوّ )
55 ـ اعراف: 23،24،25
56- طه: 124 تا 127
57 - الف) ان الله اصطفي آدم و نوحاً و آل ابراهيم و آل عمران عليالعالمين.(سوره آل عمران آيه 33 )
ب) ثم اجتبه ربه فتاب عليه و هدي.( سوره طه آيه 122 )
از سويي خداوند گفتهبود كه شما در زمين باشيد تا از جانب من براي شما هدايتي بيايد. از سوي ديگر هدايت خداوند براي كساني كه بخواهند از اين هدايت پيروي كنند، بايد از خودشان باشد تا مردم بتوانند او را شناساييكرده و نگويند كه او تافتة جدابافتهاي است و از نوع ما نيست. و با زبان خودشان با آنان سخن ميگويد تا نگويند كه ما نميتوانيم حرفهاي او را درككنيم. اين موضوع (انتخاب پيامبر ازبين خود مردم) در آيات بسياري از قرآن آمده است.
اما علت اينكه آدم انتخاب شد اين بود كه اولاً خداوند گفته است زمين را از حجت خودم خالي نميگذارم. پس اگر حتي آدم به تنهايي در زمين زندگي ميكرد خود حجّت خدا ميشد. ثانياً او فرزنداني به وجودآورد و لازمة شناخت خدا توسط فرزندانش كه اطلاعي از ماجرا نداشتند، اين بود كه حجتي وجود داشته باشد تا از او پيرويكنند و در روز حساب فرزندانش دليلي نداشته باشند كه ما بدون راهنما بوديم و از دين و روش زندگي اطلاعينداشتيم.
58- دشمني بعضي آدميان با بعضي ديگر متنوع است بدين قرار:
الف) مؤمن با كافر و عكس آن: سرتاسر تاريخ پيامبران از اين نوع دشمني پر است.
ب) مؤمن با منافق و عكس آن: كه نمونههاي آن در تاريخ اسلام بسيار است.
ج) كافر با كافرومنافق و عكس آن: مانند دشمني ابرقدرتها در طول تاريخ بشر بويژه در عصر حاضر است.
د) مؤمن با مؤمن: كه مبناي آن اختلاف در بينشهاست و مصداق اين گفتة پيامبر اكرم است: لو علم ابوذر ما في قلب سلمان فقد قلته(كفره). كه نمونههاي آن يكي دعواي شيعه و سني است؛ و ديگري در نهادهاي ايجادشده پس از پيروزي انقلاب اسلامي ايران زياد به چشم ميخورد.
هـ ) ستمديده با ستمگر: فلسطينيان با صهيونيزم، استعمارشده با استعمارگر، مستضعف با مستكبر.
59 - واتل عليهم نبأ ابني آدم بالحق اذ قرّبا قرباناً فتقبل من احدهما ولم يتقبل منالاخر. قال لاقتلنك قال انما يتقبلالله منالمتّقين. لئن بسطت اليّ يدك لتقتلني ما انا بباسط يديّ اليك لاقتلك اني اخافالله ربالعالمين اني اريد ان تبوء باثمي و اثمك فتكون من اصحاب النّار و ذلك جزاءالظالمين فطوّعت له نفسه قتل اخيه فقتله فاصبح من الخاسرين.(مائده: 27 تا 30 )
خداوند انسان را براي پرستش خود آفريد و راه راست را به او نشانداده، او را در انتخاب راه مختارگردانيد؛ ولي آدم نافرمانيكرد و نتيجه نافرماني او طبق سنت الهي آن شد كه خداوند گفت: بعضي از شما آدميان دشمن بعضي ديگر خواهيدبود.
بنابراين تأثيري كه نافرماني آدم در فرزندان او گذاردهبود، در قابيل بروزكرد و به دليل اختياري كه قابيل در انتخاب راه داشت، دشمن برادر گرديد و وعدهالهي بهوقوعپيوست.
60 – حشر:18ـ همانا ازآنان مباشيدكه خدا را فراموشكردند و خدا خودشان را از يادشان برد.
61 - طه آيه 115: و لقد عهدنا الي آدم من قبل فنسي و لم نجد له عزما. از قبل پيماني با آدم داشتيم ولي او فراموش كرد و عزم و ارادهاي در او نيافتيم.
62 - مرغ باغ ملكوتم نيم از عالم خاك ***چند روزي قفسي ساختهاند از بدنم
63 - و لئن اذقنا الانسان منّا رحمه ثم نزعناها منه انه ليؤسٌ كفورٌ(هود آيه 12)
64 - اي انسان تو به سوي پروردگارت بسياركوشايي؛ پس او را ديدارخواهيكرد.(انشقاق: 28)
65- اي نفس آرامواستوار، به سوي پروردگار خويش، خرسند و خشنود بازگرد.(فجر آيه 28)
خنك آن روز كه پرواز كنم تا بر دوست*** به هواي سركويش پر و بالي بزنم
66 - آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است را مسخر او(انسان) قرارداده است.(جاثيه: 13)
67 - الف) و في الارض آياتٌ للموقنين و في انفسكم افلا تبصرون. (ذاريات: 20 و 2)
ب) بدان كه انسان تنها موجودي است كه جامع همه مراتب عيني و مثالي و حسي است و تمام عوالم غيب و شهادت و هر چه در آنهاست، در وجود انسان پيچيده و نهان است. چنانچه خداي تعالي ميفرمايد: خداوند همه نامها را به آدم آموخت، و مولاي ما (و همه توحيديان ) صلواتالله عليه فرمود:
تو پنداري همين جرم صغيري***جهاني در نهاد تو نهان است (شرح دعاي سحر ص 15)
اتزعم انك جرم صغير***و فيك انطوي عالم اكبر
ج) عارف كامل كمال الدين عبدالرزاق كاشاني در تأويلاتش ميگويد: انسان همان وجود جامعي است كه همه مراتب وجود را در انحصار خود قراردادهاست. پس پروردگاري كه او را ايجادكرده و كمالش را به او افاضه فرموده، همان ذات خداوندي است، به اعتبار همة اسماء.(شرح دعاي سحر ص 16 و 17 )